معنی از استخوانهای فرد جمجمه
حل جدول
فرهنگ معین
(جُ جُ مِ) [ع. جمجمه] (اِ.) کاسه سر.
گویش مازندرانی
چشمه ی پر از آب، غلغل کننده، سینه ریز، چشمه ای در حوالی...
فرهنگ عمید
سخن گفتن بهطور مبهم،
[مجاز] صدای پای اسبان،
(زیستشناسی) محفظۀ سر مهرهداران که در انسان از هشت تکه استخوان متصلبههم تشکیل شده و مغز سر در آن جا دارد،
[قدیمی] چاهی که در شورهزار کنده شود،
فرهنگ واژههای فارسی سره
استخوان سر
فرهنگ فارسی هوشیار
کاسه سر یا استخوانی که در آن دماغ است، نوعی از پیمانه
لغت نامه دهخدا
فرد. [ف ُ رُ] (ع ص) بی عدیل. (از منتهی الارب). متفرد. (اقرب الموارد). سیف فرد؛ شمشیر باجوهر و بی عدیل. (منتهی الارب).
فرد. [ف ُ] (اِخ) هنری. صنعتگر معروف امریکایی. رجوع به فورد شود.
فرد. [ف َ] (اِخ) شمشیرعبداﷲبن رواحه است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
معادل ابجد
1517